الین جانالین جان، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 29 روز سن داره

نفس ماماني و بابايي

بودن تو يعني خوشبختي

بعد از یک غیبت طولانی مامانی اومد تا دوباره واسه دختر گلش مطلب بنویسه تو این مدت اتفاقات زیادی افتاد عمه سمانه، خاله منصوره و خاله مهدیه ازدواج کردن که انشاالله هر سه تاشون خوشبخت بشن، نی نی خاله فیروزه (مبینا) دنیا اومد که الان شده همبازی و دوست شما وقتی خاله میره سرکار اونم میاد پیش شما و مامانی ( راستی از وقتی که کارگرای خونه مامانی بهش گفتن حاج خانوم شما هم با اون زبون شیرینت به مامانی می گی حاج خانوم و کلی مامانی ذوق میزنه و میگه جان حاج خانوم)، مامان جون (مامان بابا حمید) خونشونو عوض کردن و یک خونه بزرگ و خوشگل گرفتن که جون می ده واسه بازی شما و آرادجون، بابا حمید محل کارش عوض شد و منم تو اداره پستم عوض شد، عمو سعید هم کارشون عوض شد ...
29 بهمن 1393

مثل تمام غصه‌ها....

خيلي سخته كه مادر باشي و جگر گوشه‌ات توي تب بسوزه و نتوني كاري واسش بكني فقط محكم توي بغلت بگيريش كه مطمئن شه مامانش هواشو داره و يه آغوش گرم هست كه وقتي سرشو مي‌زاره روي سينه‌اش صداي تپش قلبي رو مي‌شنوه كه به خاطر اون داره مي‌زنه قلبي كه مدام از خدا مي‌خواد تمام دردهاي دنيا بيان سراغش اما در عوض دختر كوچولوش توي تب نسوزه و درد نداشته باشه خيلي سخته كه وقتي كوچولوي نازت بالا مياره و استفراغ مي‌كنه و مي‌بيني كه حالش بده در حالي كه داري ديوونه مي‌شي و نمي‌دوني چيكار كني فقط بغض گلوتو گرفته و بي‌تابي و توي دلت فقط خدا رو صدا مي‌زني، مامان و بابا و دايي و خاله‌ها كنارت هستن و مراق...
2 مهر 1392

روزت مبارك عزيزم

 خداوند خنديد و از لبخند او دختر آفريده شد  بهترين دختر دنيا، اميد زندگي من، فرشته كوچولوي مامان روزت مبارك عزيزم    میشه اسم پاکتو رو دل خدا نوشت میشه با تو پر کشید توی راه سرنوشت میشه با عطر تنت تا خود خدا رسید میشه چشم نازتو رو تن گلها کشید     من برات ترانه میگم تا بدونی که باهاتم تو خودت دلیل بودنم بی تو شب سحر نمیشه میمیرم بی تو   من عشقت رو به همه دنیا نمیدم حتی یادت رو به کوهو دریا نمیدم با تو میمونم واسه همیشه اگه دنیا بخواد منو تو تنها بمونیم واست مي‌میرم جواب دنیا رو میدم با تو میمونم واسه همیشه &nb...
16 شهريور 1392

ميلاد تو ...

میلاد تو شیرین ترین بهانه ایست که میتوان با آن به رنج های زندگی هم دل بست و در میان این روزهای شتابزده عاشقانه تر زیست میلاد تو معراج دستهای من است، وقتی که عاشقانه تولدت را شکر میگویم تو را سپاس که با به دنیا آمدنت دنیای زیباتری را به ما هدیه دادی دخترم روشنی نور دو چشمان منی بهترین هدیه ای از جانب یزدان منی دخترم تاج سرم ای که تویی مونس تنهایی من روح من، جان من و شادی دوران منی دخترم لحظه میلاد تو هرگز نرود از یادم غنچه نورس من، باغ گلستان منی دخترم تا که تو باشی دو جهان در نظرم فردوس است عشق دیرین من و نیمه پنهان منی دخترم شادی تو موجب آرامش دنیای من است ...
28 مرداد 1392

بابا لنگ دراز عزيز ...

بابا لنگ دراز عزیز تمام دلخوشی دنیای من به این است که ندانی و دوستت بدارم! وقتی میفهمی و میرانی ام چیزی درون دلم فرو میریزد ... چیزی شبیه غرور! بابا لنگ دراز عزیزم لطفا گاهی خودت را به نفهمیدن بزن و بگذار دوستت بدارم ... بعد از تو هیچکس الفبای روح و خطوط قلبم را نخواهد خواند ... نمیگذارم ... نمیخواهم ...! بابا لنگ درازِ من همین که هستی دوستت دارم ...   ...
22 مرداد 1392

منو ببخش ...

اگه تورو دوست دارم خیلی زیاد منو ببخش اگه تویی اون که فقط دلم میخواد منو ببخش منو ببخش اگه شبا ستاره ها رو میشمارم منو ببخش اگه بهت خیلی میگم دوست دارم منو ببخش اگه برات سبد سبد گل میچینم منو ببخش اگه شبا فقط تو رو خواب میبینم اگه تورو دوست دارم خیلی زیاد منو ببخش اگه تویی اون که فقط دلم میخواد منو ببخش منو ببخش اگه واسه چشای تو خیلی کمم تو یه فرشته ای و من اگه فقط یه آدمم منو ببخش اگه برات می میرم و زنده میشم اگه با دیوونگیام پیش تو شرمنده میشم منو ببخش اگه همش میسپارمت دست خدا اگه پیش غریبه ها به جای تو میگم شما منو بب...
21 مرداد 1392

من به تو محتاجم ...

عاشقتم و دیوونه وار برایت می نویسم دیگه کمی مونده تا یک سالت بشه, یک سال.... سرشار از خوشبختی برای ما گذشت و بی خیال شدیم از تمام مشکلات با وجود نازنین تو و من چیزای زیادی یاد گرفتم در کنار تو   وقتی مادر شدم, ياد گرفتم با یک دست همه چیز رو بردارم وقتی مادر شدم, یاد گرفتم عاشقانه دوست بدارم وقتی مادرشدم, یادگرفتم دلیل هر چیز رو بدون پرسیدن بدانم وقتی مادر شدم, یاد گرفتم چگونه از مادرم قدردانی کنم وقتی مادر شدم, یاد گرفتم هر تپش قلب چه معنایی دارد وقتی مادر شدم, یاد گرفتم باصبر و حوصله به حرفهای نامفهوم گوش کنم وقتی مادر شدم, یاد گرفتم فداکاری کنم ...
2 مرداد 1392

چشمها‌يت ...

چشمهايت مرا جادو مي‌كند، اي همه آرامش من من عاشق نگاه‌هايت هستم وقتي كه صورت مرا در ميان دستهاي كوچكت مي‌گيري و چشم به چشم‌هاي من مي‌دوزي عزيزترينم تو كه هستي من ديگر خودم را فراموش مي كنم ديگر مني نيست همه و همه تو مي‌شوند دنياي من باوجود گرم تو و خنده‌هاي تو هر روززيباتر مي‌شود اي همه هستي من   براي عاشق شدن كه بهانه‌هاي ريز و درشت لازم نيست براي عاشق شدن كافيست تو نگاه كني و من لبخند بزنم                       ...
29 تير 1392

روزهاي خوشبختي

سلام دختر نازم ببخشيد ماماني كه چند وقتيه به وبلاگت سرنزدم آخه اين روزا خيلي كارم زياده و حسابي توي اداره سرم شلوغه توي خونه هم كه چون از صبح پيشت نبوديم دوست داري باهات بازي كنيم و اجازه نمي‌دي عزيز‌دلم كاري انجام بدم وقتي هم كه شما مي‌خوابي منم از خستگي كنارت خوابم مي‌بره حتي بعضي روزا من زوتر از شما مي‌خوابم و بابايي مراقبته. الين‌جون الان كه دارم واست مي‌نويسم دقيقاً 33 روز ديگه تولد يكسالگيته باورم نمي‌شه اينقدر زود!! انگار همين ديروز بود كه انتظار اومدنت رو مي‌كشيديم و حالا يه شيطون ناز و بازيگوش كنارمونه ماشاالله اينقده انرژي داري و شيطنت مي‌كني كه ما به جاي شما خسته مي‌شيم، چ...
29 تير 1392