باغ وحش
روز جمعه من و بابایی تصمیم گرفتیم ببریمت باغوحش وقتی به شمام گفتیم دوست داشتی واسه بار اول بود از نزدیک حیوانات رو میدیدی و میگفتی مامان ببین شنگول و منگول اینجان آقا گرگه هم هست اومده بخورتشون. شیرها و میمونها رو خیلی دوست داشتی اینقده بانمک تماشا میکردی و راجب شون حرف میزدی که یه خانواده اونجا عاشقت شده بودن و هر جا میرفتیم اونام میومدن و کلی دختراشون بوست کردن و ازت عکس گرفتن و من بخاطر همه اینا از خدا ممنونم و خوشحالم از اینکه دختری دارم سالم و باهوش که همه چیز رو بخوبی میفهمه و درک میکنه
فرشته ها همیشه وجود دارن
اما بعضی وقتها چون بال ندارن
بهشون میگن دختر
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی