اولین مسافرت
هجدهم و نوزدهم آذرماه بابايي بايد در كنفرانس روابط عمومي مسلمانان جهان كه در تهران برگزار ميشد شركت ميكرد. بابا حميد واسه من و الين هم بليت گرفت تا بريم پيش عموسعيد، روياجون و آرادجون از تولد الين همديگه رو نديده بوديم. اولش استرس داشتم و ميترسيدم الين توي راه اذيت شه و بيتابي كنه. اما از لحظهاي كه سوار هواپيما شديم دختر گلم گرفت خوابيد تا وقتي كه رسيدم تو فرودگاه و برخلاف نينيهاي ديگه كه همسفرمون بودن و مامان و باباهاشون اذيت شدن دخترم خانومي خودشو دوباره بهمون نشون داد و اصلا اذيتمون نكرد. دو روز خونه عموسعيد بوديم خيلي زحمت كشيدن واسمون و حسابي بهمون خوش گذشت. اميدوارم بتونيم محبتشون رو جبران كنيم. خلاصه اينكه اين اولين مسافرت دختر عزيزم بود.
همرنگ تمام آرزوهاي مني
غارتگر قلب و جان و دنياي مني
دور از تو نفس كشيدنم ممكن نيست
من ماهي تشنه ام تو درياي مني