لحظه تولد دخترم
وقتی که پاتو گذاشتی روی این زمین خاکی
تموم گل های عالم شدن از دست تو شاکی
خدا هم هواتو داشته ، تو رو با گلا سرشته
با تو دنیای پر از درد ، واسه من مثل بهشته
روز میلادت مبارک عزیزترینم .
٣١مردادماه تقریباً ساعت 8 بود که با مامان و حمید رفتیم بیمارستان و....
٣١مردادماه تقریباً ساعت 8 شب بود که با مامان و حمید رفتیم بیمارستان و اونجا گفتن که باید بمونم و برم اتاق زایمان "از یه طرف استرس زیادی داشتم و از طرف دیگه شوق زیادی برای دیدن دخترم" ساعت 8:45 شب رفتم اتاق زایمان و ساعت 3:35 بود که فرشته کوچولوی ما به دنیا اومد. در اون لحظه که دخترم رو دیدم تمام دردهام از یادم رفت و فقط قادر مطلق رو شاکر بودم که دختری به سان فرشته سالم و تندرست به من عطا نموده بود. بعد هم الین خانوم با چشمانی باز که خیلی هم سیاه و قشنگ بودن و انگشت توی دهان پیش بابا حمید و مامانی های خودش رفت.