الین جانالین جان، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 9 روز سن داره

نفس ماماني و بابايي

خريد لذت بخش براي نفسي

سلام ماماني    خوبي دختر عزيزم. واي نمي دوني من و بابايي چقده واسه اومدنت لحظه شماري مي كنيم. پنجشنبه شب 28/2/91 من و بابايي رفتيم  واست سرويس تخت و كمدتو بخريم. همه سرويسا قشنگ بودن. بابايي هم كه هميشه دوست داره بهترين وسيله ها رو واسمون بخره (واقعا دستش درد نكنه) بعد از رفتن به چندتا مغازه سيسموني يه سرويس خيلي قشنگ واسه دختر گلمون انتخاب كرديم و سفارش داديم.  مباركت باشه عزيزم. من و بابايي اميدواريم بتونيم بهترين چيزايي رو كه لايقش هستي واست تهيه كنيم. دوستت داريم ...
2 اسفند 1391

لحظه تولد دخترم

وقتی که پاتو گذاشتی روی این زمین خاکی تموم گل های عالم شدن از دست تو شاکی خدا هم هواتو داشته ، تو رو با گلا سرشته با تو دنیای پر از درد ، واسه من مثل بهشته روز میلادت مبارک عزیزترینم . ٣١مردادماه تقریباً ساعت 8 بود که با مامان و حمید رفتیم بیمارستان و....   ٣١مردادماه تقریباً ساعت 8 شب بود که با مامان و حمید رفتیم بیمارستان و اونجا گفتن که باید بمونم و برم اتاق زایمان "از یه طرف استرس زیادی داشتم و از طرف دیگه شوق زیادی برای دیدن دخترم" ساعت 8:45 شب رفتم اتاق زایمان و ساعت 3:35 بود که فرشته کوچولوی ما به دنیا اومد. در اون لحظه که دخترم رو دیدم تمام دردهام از یادم رفت و فقط قادر مطلق رو شاکر بودم که دختری...
2 اسفند 1391

بعد از بیمارستان...

بعد از بیمارستان رفتیم خونه مامانی الین جون از بیمارستان رفتیم خونه مامانی الین (مامان بابا) چون عموسعید و زن عمورویا به همراه آرادجون زحمت کشیده بودن و از تهران اومده بودن پیش ما. رفتیم خونه مامانی تا همه کنار هم باشیم. این چندروز بهمون خیلی خوش گذشت. آراد هم الین رو خیلی دوست داشت و اصلا حسودیش نمیشد. کنار الین می نشست و می گفت:"الین ماشاالله چه نگاهی به من می کنه"  عمو و زن عمو یه هفته پیش ما بودن. بعد از اون هم ما خونه مامانی موندیم الین جون حمام 10 روزه گی خودشو خونه مامانی رفت (مامانی زحمت کشیدن و الين جون رو شستن"دستشون درد نکنه")و بالاخره اومدیم خونه خودمون.           ...
2 اسفند 1391